ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

تعلیق

ارنواز با اسباب بازی هاش یه چیزی درست کرده ولی وقتی می خواد به مامانش نشون بده اول می بردش تو اتاق خواب و بعد میاردش سر اسباب بازی هاش. مامانی فکر می کنه که ارنواز می خواسته تعلیق ایجاد کنه. حالا ارنواز چی درست کرده؟ مامانی که نگفت تا لابد تعلیق ایجاد کنه.
23 آذر 1390

بوی تلفنی

ارنواز به باباییش زنگ میزنه و مثل همیشه سراغ کیندر را می گیره (شکلات های یندر) بعد گوشی را به مامانش میده تا مامانی صحبت کنه و البته چند لحظه بعد پس می گیره و اسپری مامانی را به سمت تلفن می گیره و به بابایی میگه:"بابا بوش کن"
20 آذر 1390

چشم باز کردن مامان باربی

به نظر می رسید که ارنواز خواب خوابه. بابایی بغلش کرد و گذاشتش روی تختش. ارنواز یکدفعه وحشت زده چشمش را باز کرد. بابایی جا خورد و گفت چیه دخترم؟ ارنواز گفت: بابا جون! - بله دخترم - مثلا من مامان باربی، تو هم بابا باربی، اون هم..... زری (و البته زری تو اتاق نبود) اون هم بچه باربی. باشه؟
8 آذر 1390

جوی آب

خیلی وقت ها موقع ارنواز بازی، تخت مامانی میشه خانه خانواده سه نفره ما (یعنی همان مامان باربی و بابا باربی و بچه باربی)‌ بعد از یک خورده بازی، مامان باربی میگه که بریم مهمانی. اونجایی که باید بریم اونور تخت مامانیه ولی بابایی که معمولا سعی می کنه در حین بازی رو تخت ولو باشه، اجازه نداره با یه غلت زدن خودش را به میهمانی برسونه، بلکه باید بچه باربی را بغل کنه و با مامان باربی تخت را دور بزنند تا به خانه مهمانی (خانه فرشته) برسند. وسط راه هم یه تکه ای هست که دو تکه موکت به هم چسبیده. ارنواز از روش میپره و به بابا و بچه باربی هم سفارش می کنه که از روی جوی آب بپرند و نیفتند توی جوی. مهمانی که تمام شد البته ما سه تا بر می گردیم به خونه م...
8 آذر 1390

تهدید

ارنواز تازگی ها زیاد از دست مامانی ناراحت میشه. هر موقع هم ناراحت میشه میگه: اصلا میندازیمش تو آب، میندازیمش تو آتیش، میندازیمش خونه خمسایه، بیرونش کنند. من که دلم تنگ نمیشه! این آخریش را احتمالا محض احتیاط میگه چون میدونه که ما فوری خواهیم گفت: آخه چرا؟ دلت واسه مامانی تنگ نمیشه؟
7 آذر 1390